• وبلاگ : سپيده دم رويش
  • يادداشت : نگاهت را تغيير بده...
  • نظرات : 14 خصوصي ، 38 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فروغ گيتي 

    کشاورزي چيني اسب پيري داشت که از آن در کشت و کار مزرعه‏اش استفاده مي‏کرد.
    يک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد. همسايه‏ها در خانه‏ي او جمع شدند و به خاطر بدشانسي‏اش به همدردي با او پرداختند. کشاورز به آنها گفت: شايد اين بدشانسي بوده و شايد خوش‏شانسي، فقط خدا مي‏داند.
    يک هفته بعد، اسب کشاورز با يک گله اسب وحشي از آن سوي تپه‏ها برگشت. اين بار مردم دهکده به او بابت خوش‏شانسي‏اش تبريک گفتند. کشاورز به آنها گفت: شايد اين خوش‏شانسي بوده و شايد بدشانسي، فقط خدا مي‏داند.
    فرداي آن روز وقتي پسر کشاورز در حال رام کردن يکي از اسب‏ها بود، از پشت اسب افتاد و پايش شکست. اين‏بار همسايه‏ها که براي عيادت پسر کشاورز آمدند، گفتند: چه آدم بدشانسي هستي! کشاورز باز هم جواب داد: شايد اين بدشانسي بوده و شايد خوش‏شانسي، فقط خدا مي‏داند.
    چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه‏ي جوانان را براي خدمت در جنگ با خود بردند، به‏جز پسر کشاورز... اين بار مردم با خود گفتند: شايد اين خوش‏شانسي بوده و شايد بد‏شانسي، فقط خدا مي‏داند!

    نگاه مثبت به هر پديده و حرکت به سوي کمال و پيشه کردن صبر، باعث مي‏گردد که هستي با ما هماهنگ و هم‏آوا گردد و هر شي‏ و ذره‏اي ما را يار و ياوري باشد براي رسيدن به حقيقت و سعادت.