کشاورزي چيني اسب پيري داشت که از آن در کشت و کار مزرعهاش استفاده ميکرد.يک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد. همسايهها در خانهي او جمع شدند و به خاطر بدشانسياش به همدردي با او پرداختند. کشاورز به آنها گفت: شايد اين بدشانسي بوده و شايد خوششانسي، فقط خدا ميداند.يک هفته بعد، اسب کشاورز با يک گله اسب وحشي از آن سوي تپهها برگشت. اين بار مردم دهکده به او بابت خوششانسياش تبريک گفتند. کشاورز به آنها گفت: شايد اين خوششانسي بوده و شايد بدشانسي، فقط خدا ميداند.فرداي آن روز وقتي پسر کشاورز در حال رام کردن يکي از اسبها بود، از پشت اسب افتاد و پايش شکست. اينبار همسايهها که براي عيادت پسر کشاورز آمدند، گفتند: چه آدم بدشانسي هستي! کشاورز باز هم جواب داد: شايد اين بدشانسي بوده و شايد خوششانسي، فقط خدا ميداند.چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همهي جوانان را براي خدمت در جنگ با خود بردند، بهجز پسر کشاورز... اين بار مردم با خود گفتند: شايد اين خوششانسي بوده و شايد بدشانسي، فقط خدا ميداند!
نگاه مثبت به هر پديده و حرکت به سوي کمال و پيشه کردن صبر، باعث ميگردد که هستي با ما هماهنگ و همآوا گردد و هر شي و ذرهاي ما را يار و ياوري باشد براي رسيدن به حقيقت و سعادت.