• وبلاگ : سپيده دم رويش
  • يادداشت : خدايا، چگونه زيستن را به من بياموز.
  • نظرات : 38 خصوصي ، 59 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه كشاورز 

    سلام دوست خوبم :

    سينه ام سوخت دلم غم آمد .
    ديده ام اشک ز ماتم آمد .
    سبب خون دلم پرسيدم ؟!
    مادرم گفت محرم آمد ...

    -------------------------------------------------------

    من همان روز ولادت که ز مادر زادم
    بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم
    بوده ام هيچ و همه بودم و نبودم از توست
    آن زماني که نبودم ، به غمت دل دادم
    به سر کوي تو اي کعبه آمال دلم
    باد مي آوردم گر چه دهي بر بادم
    قصه عشق تو درسي نه که در سينه بود
    اين حديثي است که دادند از اول يادم
    سالها بود که در بند تعلق بودم
    از زماني که اسير تو شدم آزادم
    خواستم تا که برآرم سر از اين هفت سپهر
    صورت خويش به خاک قدمت بنهادم
    نافه ي آهوي صحراي غمت کاري کرد
    کز خطا رستم در ملک ختا افتادم
    هر چه دارم همه از پاکي مادر دارم
    رحمت حق به روانش که حسيني زادم
    پيش از آني که پدر جانب مکتب بردم
    الف قامت عباس تو شد استادم
    عيد نوروز من دلشده آن روزي بود
    کآتش عشق تو آمد به مبارکبادم
    شعرم از عالم ديوانگي اين را فهميد
    از زماني که اسير تو شدم آزادم